خاطرات من و ني ني

گواهينامه

  اي بابا بعد پيري و معركه گيري......... بالاخره تنبلي رو كنار گذاشتم و دست از دزدكي و بدون گواهينامه رانندگي كردن برداشته و رفتم گواهينامه ام رو گرفتم 21 آبان 92 آزمون براي تو شهري قبول شدم و خداروشكر به جمع انسانهاي قانون مدار پيوستم فرداش عاشورا بود و رفتيم خونه پدري ،طبق خوابي كه قبلا ديده بودم بايد مي رفتم همون امامزاده اي كه بابا دفن بود هر شب مي رفتيم عزاداري  شام غريبان رو هم توي خونه برگزار كرديم عكس بابا رو  گذاشتيم چند تا شمع چراغا خاموش و با لپ تاب روضه امام حسين گذاشتيم و حسابي حال و هواي دلتنگي بود.روحش شاد   اين روزا اومدم خونه مشغول مرتب كردن وسايل رفتن و وسط هفته مي ريم يزد. خدايا ...
26 آبان 1392

زندگي در يزد

شب عيد غدير بود رسيديم يزد روز عيد من و همسري تا شب مشغول تميز كاري بوديم  شب رفتيم شام بيرون خيلي سوت و كور بود شهراي ما شباي عيد شلوغه خيابونا ول يزد اينطور نبود انگاري همه توي خونه هاشون عيدو جشن گرفته بودن.حس غربت بدي همون شب اول بهمون دست داد اونجا دوستم سهيلا رو ديدم كه اروميه دوران كارشناسي هم كلاس بوديم  و الان ترم بالايي همسري شده و همسري يه دوست اينجا پيدا كرده كه كارمند اداره ميراث يزد هستند هم خودش هم خانمش و يه بچه 7 ساله به نام آروين دارن شبا مي ريم كتاب فروشي همين دوستش و منم با خانمش بيانه خانم دوست شدم خانم صاحبخونه هم 42سالشه و جوونه يه روز با كمك هم مرباي به درست كرديم ، يه روز رب انار &nbs...
20 آبان 1392

بدون عنوان

سلام نی نی جونم.خوبی؟خوشی؟کجا هستی اصن؟ من و بابایی یزدیم. خونه گرفتیم 2-3 روزی بشور و بساب کردیم.اثاث زیادی هم نیاوردیم یه خونه دانشجویی راه انداختیم ببینیم اوضاع چطور میشه.اگه لازم بشه اثاث هم میاریم اما اگه قرار باشه فقط برای دوران دانشجویی بابایی اینجا باشیم و صد البته  قدم رنجه کردن شما نازنین ، اثاث نمیاریم. همه امکانات هست فقط اثاثیه مجهز و کامل نیست که نبودشم به نوعی نعمته.می دونی چرا؟ چون وقتی آدم در وضعیت کمبود اثاثیه سر می کنه بعدا قدر خیلی چیزایی که داره و براش عادی شده روبیشتر می دونه و دلشو می بره پیش اون کسایی که واقعا ندارن............حالا ما داریم و نیاوردیم اما می تونیم درک کنیم کسایی  که مثلا ماشین ظرف شویی...
7 آبان 1392
1